به نام چاشنیبخش زبانها / حلاوتسنج معنی در بیانها
سلام :)
من یه پسر نوجوونم، عاشق کتابخوندن و نویسندگی، محصل رشته تجربی و امیدوار به تبدیلشدن به یک پزشک موفق!
پیش از این فضای وبلاگنویسی رو دو بار تجربه کردهام. بار اول زمانی که کلاس چهارم بودم و در سرویس بلاگفا، که بیشتر مطالبم کپی بودند. وبلاگ قبلیم هم (که البته هنوز ادامه داره) موضوعی تقریباً تخصصی داره. این وبلاگ رو ایجاد کردم هم برای روزانهنویسی و ثبت خاطرات، و هم برای تمرین نوشتن.
هنوز باور نمیکنم که پیش من هستید. شمایی که کل تابستان آرزوی داشتنتان را در سر میپروراندم. هر روز تصاویر و کلیپهایتان را در فضای مجازی میدیدم و شما را پیش خودم تصور میکردم. یکبار هم آمدم و دیدمتان، اما نگرفتمتان. (نمیدانم چرا. احتمالاً شک داشتم که میتوانیم برای هم رفقای خوبی باشیم یا نه)
ولی حالا اینجایید. درست روبروی چشمانم. تقریباً 6 روز هست که اینجایید. هنوز جرئت دستگرفتنتان را ندارم. نمیدانم با وجود غذا دادن در این 6 روز به بوی دست من عادت کردهاید یا نه و اگر بلندتان کنم مرا گاز خواهید گرفت یا نه. امیدوارم عادت کرده باشید؛ چون همین امروز فرداست که بلندکردنتان را امتحان کنم و اگر خدایناکرده گازم بگیرید، ممکن است روابطمان اندکی تیره و تار شود! :)
باری؛ به جمع خانوادهی ما خوش آمدید، قلی و لیلی :)
پ.ن: این پست رو حدود سه هفته پیش نوشتم. الآن بیش از یک ماهه که همسترهام پیشم هستند و حسابی هم باهاشون رفیق شدم! یادم نیست اولینبار کِی به فکر خریدنِ همستر افتادم، شاید اوایل تابستون بود، ولی از بچگی عاشق حیواناتی مثل خرگوش، سنجاب، همستر و . بودم و همیشه آرزوی نگهداری از این حیوانات رو داشتم. حالا به این آرزوی دیرینه رسیدهام و بسی خوشحالم :)
باور نمیکنم که اینقدر سریع دو ماه از سال تحصیلی جدید گذشته! هنوز خاطرههای تابستان در ذهن من بسیار قوی و نزدیکاند. هنوز هیجانات و استرسهای ورود به سال تحصیلی جدید که در واپسین روزهای شهریور داشتم، در خاطرم هست.
اکنون بیست و سوم آبانیم و فقط یک هفته تا پایان ماه دوم سال تحصیلی جدید مانده. امسال من محصّل پایه یازدهمام و کنکور آرامآرام در حال نزدیکشدن به من است! بههمیندلیل امسال در آزمونهای قلمچی نیز شرکت میکنم تا زمانی که کنکور با همان قدمهای آرام خود به من و دوستانم رسید، غافلگیر نشوم و آمادگی لازم را داشته باشم. آزمون اول قلمچی را بهعلت ثبتنام دیرهنگام از دست دادم. در دو آزمون دیگری که شرکت کردم، نتیجهی دلخواهم را بهدست نیاوردم، ولی با این وجود بهنظرم بهعنوان اولین آزمونها بد نبودند و از میان همکلاسیهایم نتیجه بهتری کسب کردم. برای آزمونهای پیشرو، باید تمرکز بیشتری روی برخی درسهای اختصاصی (مانند فیزیک و زیستشناسی) و برخی درسهای عمومی (مانند فارسی) قرار دهم تا درصدهای نسبتاً پایین در این درسها را جبران کنم.
برای این یک ماه و خوردهای یک کارنامه هم دریافت کردیم که من به رتبهی نخست کلاس نائل شدهام :)
بسیاری از معلمهایمان تغییر کردهاند و در بعضی درسها بهتر و برخی درسها ضعیفتر شدهاند. بسیاری از بچهها (از جمله خودم) در مورد معلم دینی اعتراض داشتیم و از مدیر درخواست کردیم تا معلممان را تغییر دهد و ترجیحاً همان معلم سال دهم را برایمان بگذارد. ولی این اعتراضات به نتیجهای نرسید. همینطور بچهها برای درسهای زیستشناسی و فیزیک معلمهای بهتری که در مدرسهی ما برای دوازدهمیها درس میدهند را میخواستند، که معلمهای دیگری نصیبمان شد. (هرچند این معلمها هم بد نیستند) از سوی دیگر امسال برای دروسی مانند ریاضی، عربی، فارسی و مخصوصاً زبان دبیران بهتری داریم. معلم زبان سال قبلمان تمام مطالب را سرسری رد میکرد و میگفت شما همه اینها رو بلدید :/
و اما در کنار درس، برنامههای غیردرسی اندکی را نیز دنبال میکنم. هر روز یک قسمت از سریال فرار از زندان را همراه م میبینیم. همچنین از ابتدای سال انیمیشنهای Toy Story 4 و The Lion King را هم دیدهام. اما در مورد کتابخوانی (که در سه چهار سال اخیر یکی از اجزای جداییناپذیر زندگیام بوده) فعالیت چندانی نداشتم. کتاب جانستان کابلستان را که از تابستان اندکی از آن باقی مانده بود را تمام کردم (خواندنش را به شما هم پیشنهاد میکنم). از هفته پیش بهسراغ رمان ناتور دشت رفتم و حدود 100 صفحه از آن را خواندم، ولی دوستش نداشتم و چند روزی است که مطالعهی آن را کنار گذاشتم. هر از گاهی اندکی موسیقی هم گوش میدهم تا روحم تازه شود.
و دیگر هیچ. :)
بالأخره پس از سه ماه، ۵ فصل سریال فرار از زندان» به پایان رسید :) پنج فصلی که برای ما همراه بود با جذابیت فرار، نگرانی دستگیری و غرقشدن در ماجراهای معمایی و هیجانانگیز.
جذابترین فصل این سریال از نظر من همان فصل اول است. در ابتدای داستان مایکل اسکافیلد برای رهانیدن برادرش، لینکلن بارز، از زندان و جلوگیری از اعدام ناحق او (با علم به اینکه برادرش بیگناه است) با جرمی ساختگی به زندان فاکسریور، محل اسارت برادرش میرود. مایکل پیش از رفتن به زندان، نقشهی آنجا را روی بدنش بهصورت طرحهایی پیچیده خالکوبی کرده و برای فرار کردن نقشهی دقیق و ماهرانهای دارد. ولی در ادامه مشکلات یکییکی بهسراغ او و برادرش میآیند و به آنها میفهمانند که فرار از زندان به همین سادگیها هم میسر نیست.
فصلهای بعدی نیز دارای ماجراهای متفاوت و جذابی هستند که برایتان نمیگویم تا جذابیتش برایتان باقی بماند! ^_^
به نظر من نقطه قوت این سریال این است که هیچ موقع بیینده را با خیال آسوده رها نمیکند. ماجراهای خطیر و مشکلات مدام سراغ شخصیتهای اصلی میآیند و درست زمانی که گمان میکنی همهی مشکلات حل شده و از این به بعد ره هموار است، با ماجرایی هیجانانگیزتر روبرو میشوی! در واقع این سریال برای بیینده پر است از غافلگیریهای جذاب و غیرمنتظره!
دوبلهی سریال نیز از نظر من قوی و زیباست. بهخصوص دوبلرهای شخصیتهای مایکل اسکافیلد (مسعود والیزاده) و تئودور بگوِل (تورج مهرزادیان) برایم دلنشین بودند :)
در مقابل، یکی از نقاط ضعف سریال، گنگ و مبهم بودن ماجرا در بعضی قسمتهاست. من در بخشی از سریال (بهخصوص بخشهایی از فصل دوم و چهارم) نمیتونستم داستان پیچیده و روابط میان اتفاقها و اشخاص رو دقیقاً متوجه بشم و همین از جذابیت فیلم برایم میکاست.
همچنین بعضی اوقات در سریال برای موفقیت مایکل و دوستانش اتفاقهای عجیب و غریب و یهجورایی فانتزی و غیرقابلباوری رخ میداد که همین امر باعث میشد شیرینیِ اولیهی سریال از بین بره.
ولی در کل من از سریال فرار از زندان» لذت زیادی بردم و دیدنش رو به شما هم پیشنهاد میکنم.
پ.ن: نمرهی این سریال در سایت imdb با رأی تقریباً ۴۴۰ هزار کاربر، ۸.۳/۱۰ است.
پ.ن۲: فصل ششم سریال نیز در حال ساختهشدن است و بهزودی پخش میشود.
باور نمیکنم که اینقدر سریع دو ماه از سال تحصیلی جدید گذشته! هنوز خاطرههای تابستان در ذهن من بسیار قوی و نزدیکاند. هنوز هیجانات و استرسهای ورود به سال تحصیلی جدید که در واپسین روزهای شهریور داشتم، در خاطرم هست.
اکنون بیست و سوم آبانیم و فقط یک هفته تا پایان ماه دوم سال تحصیلی جدید مانده. امسال من محصّل پایه یازدهمام و کنکور آرامآرام در حال نزدیکشدن به من است! بههمیندلیل امسال در آزمونهای کانون نیز شرکت میکنم تا زمانی که کنکور با همان قدمهای آرام خود به من و دوستانم رسید، غافلگیر نشوم و آمادگی لازم را داشته باشم. آزمون اول قلمچی را بهعلت ثبتنام دیرهنگام از دست دادم. در دو آزمون دیگری که شرکت کردم، نتیجهی دلخواهم را بهدست نیاوردم، ولی با این وجود بهنظرم بهعنوان اولین آزمونها بد نبودند و از میان همکلاسیهایم نتیجه بهتری کسب کردم. برای آزمونهای پیشرو، باید تمرکز بیشتری روی برخی درسهای اختصاصی (مانند فیزیک و زیستشناسی) و برخی درسهای عمومی (مانند فارسی) قرار دهم تا درصدهای نسبتاً پایین در این درسها را جبران کنم. البته هدف من در امسال درسخوندنِ منظم و با برنامه (نه با ساعت مطالعهی زیاد) و همچنین تقویت پایه است.
برای این یک ماه و خوردهای یک کارنامه هم دریافت کردیم که من به رتبهی نخست کلاس نائل شدهام :)
بسیاری از معلمهایمان تغییر کردهاند و در بعضی درسها بهتر و برخی درسها ضعیفتر شدهاند. بسیاری از بچهها (از جمله خودم) در مورد معلم دینی اعتراض داشتیم و از مدیر درخواست کردیم تا معلممان را تغییر دهد و ترجیحاً همان معلم سال دهم را برایمان بگذارد. ولی این اعتراضات به نتیجهای نرسید. همینطور بچهها برای درسهای زیستشناسی و فیزیک معلمهای بهتری که در مدرسهی ما برای دوازدهمیها درس میدهند را میخواستند، که معلمهای دیگری نصیبمان شد (هرچند این معلمها هم بد نیستند). از سوی دیگر امسال برای دروسی مانند ریاضی، عربی، فارسی و مخصوصاً زبان دبیران بهتری داریم. معلم زبان سال قبلمان تمام مطالب را سرسری رد میکرد و میگفت شما همه اینها رو بلدید :/
و اما در کنار درس، برنامههای غیردرسی اندکی را نیز دنبال میکنم. هر روز یک قسمت از سریال فرار از زندان را همراه م میبینیم. همچنین از ابتدای سال انیمیشنهای Toy Story 4 و The Lion King را هم دیدهام. اما متأسفانه در مورد کتابخوانی (که در سه چهار سال اخیر یکی از اجزای جداییناپذیر زندگیام بوده) فعالیت چندانی نداشتم. کتاب جانستان کابلستان را که از تابستان اندکی از آن باقی مانده بود را تمام کردم (خواندنش را به شما هم پیشنهاد میکنم). از هفته پیش بهسراغ رمان ناتور دشت رفتم و حدود 100 صفحه از آن را خواندم، ولی دوستش نداشتم و چند روزی است که مطالعهی آن را کنار گذاشتم. هر از گاهی اندکی موسیقی هم گوش میدهم تا روحم تازه شود.
و دیگر هیچ. :)
هنوز باور نمیکنم که پیش من هستید. شمایی که کل تابستان آرزوی داشتنتان را در سر میپروراندم. هر روز تصاویر و کلیپهایتان را در فضای مجازی میدیدم و شما را پیش خودم تصور میکردم. یکبار هم آمدم و دیدمتان، اما نگرفتمتان. (نمیدانم چرا. احتمالاً شک داشتم که میتوانیم برای هم رفقای خوبی باشیم یا نه)
ولی حالا اینجایید. درست روبروی چشمانم. تقریباً 6 روز هست که اینجایید. هنوز جرئت دستگرفتنتان را ندارم. نمیدانم با وجود غذا دادن در این 6 روز به بوی دست من عادت کردهاید یا نه و اگر بلندتان کنم مرا گاز خواهید گرفت یا نه. امیدوارم عادت کرده باشید؛ چون همین امروز فرداست که بلندکردنتان را امتحان کنم و اگر خدایناکرده گازم بگیرید، ممکن است روابطمان اندکی تیره و تار شود! :)
باری؛ به جمع خانوادهی ما خوش آمدید، قلی و لیلی :)
پ.ن: این پست رو حدود سه هفته پیش نوشتم. الآن بیش از یک ماهه که همسترهام پیشم هستند و حسابی هم باهاشون رفیق شدم! یادم نیست اولینبار کِی به فکر خریدنِ همستر افتادم، شاید اوایل تابستون بود، ولی از بچگی عاشق حیواناتی مثل خرگوش، سنجاب، همستر و . بودم و همیشه آرزوی نگهداری از این حیوانات رو داشتم. حالا به این آرزوی دیرینه رسیدهام و بسی خوشحالم :)
اندیشهای در من درخشید و برای اولینبار در زندگی خود حقیقتی را که در ترانههای همهی شاعران و در افکار و ذهن حکیمان تراوش میکند، با چشم دل دیدم. این حقیقت را که عشق عالیترین و نهاییترین هدفی در زندگی است که بشر در آرزوی رسیدن به آن است. در این هنگام به معنای بزرگترین رازی پی بردم که بشر و اندیشه و ایمان بشری باید آن را آشکار سازد و دانستم که نجات بشر در عشق و با عشق است.» در آن سپیدهی سحری و در آن حال دریافتم که اگر همهچیز را از انسان بگیرند، باز هم حتی اگر یک لحظه و یک دم هم که شده میتواند خوشبخت بماند. و آن زمانی است که به محبوب خویش بیندیشد. انسان در حال که خلاء کامل را تجربه میکند و نمیتواند نیازهای درونیاش را به شکل عملی و قابلپذیرش ابراز دارد، کاری جز پذیرا شدن رنجها و گرفتاریهایش به طرز شرافتمندانهای از او ساخته نیست. در اینجاست که میتواند از راه اندیشیدن به محبوب و تجسم خاطرات خوشی که از او دارد خویشتن را خرسند و شاد سازد. در آن بامداد، اولینباری بود که به معنی این واژگان پی بردم که میگوید: فرشتگان همواره در اندیشههای شکوهمند ابدی و بیپایان غرقاند.»
بریدهای از کتاب انسان در جستجوی معنا، نوشتهی ویکتور فرانکل
اندیشهای در من درخشید و برای اولینبار در زندگی خود حقیقتی را که در ترانههای همهی شاعران و در افکار و ذهن حکیمان تراوش میکند، با چشم دل دیدم. این حقیقت را که عشق عالیترین و نهاییترین هدفی در زندگی است که بشر در آرزوی رسیدن به آن است. در این هنگام به معنای بزرگترین رازی پی بردم که بشر و اندیشه و ایمان بشری باید آن را آشکار سازد و دانستم که نجات بشر در عشق و با عشق است.» در آن سپیدهی سحری و در آن حال دریافتم که اگر همهچیز را از انسان بگیرند، باز هم حتی اگر یک لحظه و یک دم هم که شده میتواند خوشبخت بماند. و آن زمانی است که به محبوب خویش بیندیشد. انسان در حالی که خلاء کامل را تجربه میکند و نمیتواند نیازهای درونیاش را به شکل عملی و قابلپذیرش ابراز دارد، کاری جز پذیرا شدن رنجها و گرفتاریهایش به طرز شرافتمندانهای از او ساخته نیست. در اینجاست که میتواند از راه اندیشیدن به محبوب و تجسم خاطرات خوشی که از او دارد خویشتن را خرسند و شاد سازد. در آن بامداد، اولینباری بود که به معنی این واژگان پی بردم که میگوید: فرشتگان همواره در اندیشههای شکوهمند ابدی و بیپایان غرقاند.»
بریدهای از کتاب انسان در جستجوی معنا، نوشتهی ویکتور فرانکل
اندیشهای در من درخشید و برای اولینبار در زندگی خود حقیقتی را که در ترانههای همهی شاعران و در افکار و ذهن حکیمان تراوش میکند، با چشم دل دیدم. این حقیقت را که عشق عالیترین و نهاییترین هدفی در زندگی است که بشر در آرزوی رسیدن به آن است. در این هنگام به معنای بزرگترین رازی پی بردم که بشر و اندیشه و ایمان بشری باید آن را آشکار سازد و دانستم که نجات بشر در عشق و با عشق است.» در آن سپیدهی سحری و در آن حال دریافتم که اگر همهچیز را از انسان بگیرند، باز هم حتی اگر یک لحظه و یک دم هم که شده میتواند خوشبخت بماند. و آن زمانی است که به محبوب خویش بیندیشد. انسان در حالی که خلاء کامل را تجربه میکند و نمیتواند نیازهای درونیاش را به شکل عملی و قابلپذیرش ابراز دارد، کاری جز پذیرا شدن رنجها و گرفتاریهایش به طرز شرافتمندانهای از او ساخته نیست. در اینجاست که میتواند از راه اندیشیدن به محبوب و تجسم خاطرات خوشی که از او دارد خویشتن را خرسند و شاد سازد. در آن بامداد، اولینباری بود که به معنی این واژگان پی بردم که میگوید: فرشتگان همواره در اندیشههای شکوهمند ابدی و بیپایان غرقاند.»
بریدهای از کتاب انسان در جستجوی معنا، نوشتهی ویکتور فرانکل
درباره این سایت